معنی خساست و فرومایگی

حل جدول

خساست و فرومایگی

کنسی


فرومایگی و رذالت

لیامت, دنایت, خساست, دنائت, سفلگی, خست.


خساست

ناخن خشکی


فرومایگی

خست

سفلگی

لغت نامه دهخدا

خساست

خساست. [خ ِ س َ] (ع اِمص) زبونی. (از غیاث اللغات). فرومایگی. (آنندراج). دنائت. پستی. حقارت. رذالت. (یادداشت بخط مؤلف): بچشم حقد و حسد که مظهر و مبدی معایب است و منشی مساوی و مثالب و تولد آن از نتیجه ٔ همت و خساست طبیعت ننگرد. (جهانگشای جوینی). و به شناعت خساست راضی نمیشد. (جهانگشای جوینی). || خِسَّت. (یادداشت بخط مؤلف). بخل. (غیاث اللغات):
فاقه ٔ کنعان دهد خساست بغداد
نعمت مصر آورد سخای صفاهان.
خاقانی.


فرومایگی

فرومایگی.[ف ُ ی َ / ی ِ] (حامص مرکب) پستی. رذالت. ناکسی. دنائت. دونی. خساست. (یادداشت بخط مؤلف):
باد فرومایگی وزید و ازو
صورت نیکی نژند و محزون شد.
ناصرخسرو.
سخن به ز شکر کز او مرد را
ز درد فرومایگی بهتری است.
ناصرخسرو.
- فرومایگی کردن، پستی نمودن:
فرومایگی کردم و ابلهی
که این پر نگشت و نشد آن تهی.
سعدی.
رجوع به فرومایه شود.

فرهنگ معین

خساست

(خَ سَ) [ع. خساسه] (اِمص.) پستی، فرومایگی.


فرومایگی

(~. یِ) (حامص.) پستی، رذالت.

فرهنگ فارسی هوشیار

خساست

فرومایگی، حقارت


فرومایگی

ناکسی، خساست، رذالت


خساسه خساست

‎ زفتی، فرومایگی، زبونی

فرهنگ فارسی آزاد

خساست

خَساسَت، (خسَّ، یَخُسُّ) پست و فرومایه شدن، حقیر شدن، پستی و فرومایگی،

فرهنگ عمید

خساست

خسیس بودن،
[قدیمی] فرومایگی، پستی، ناکسی،


فرومایگی

پستی،
خواری،

معادل ابجد

خساست و فرومایگی

1494

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری